همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
سیرولغتنامه دهخداسیرو. (اِخ ) دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم . دارای 603 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، باغات ، انگور، انار و انجیر. شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
ralliedدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع کرد، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
rallyingدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
ralliesدیکشنری انگلیسی به فارسیتظاهرات، بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
rallyدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع، بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
اجتماعدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت
سرولغتنامه دهخداسرو. [ س َرْوْ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان ). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی ) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن .فردوسی .
سرولغتنامه دهخداسرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . || سخی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || از خود افکندن چیزی را. یقال : سروت الثوب عنی ؛ ای القیته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
سرولغتنامه دهخداسرو. [ س ِ رُو ] (اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه . دارای 184 تن سکنه .آب آن از رود باژرکه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
سرولغتنامه دهخداسرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب ، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مطلق شاخ را گویند
درویش خسرولغتنامه دهخدادرویش خسرو. [ دَرْ خ ُ رَ/ رُو ] (اِخ ) پیشوا و رئیس نقطویه ٔ قزوین در عهد شاه عباس اول صفوی . بنا بقول مورخین عصر صفوی وی نسبت پستی داشت و از مردم فرومایه ٔ قزوین بود اما در بین نقطویه اندک اندک اهمیتی یافت و در قزوین دستگاه ارشاد چید و مسجد
پول خسرولغتنامه دهخداپول خسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) موضعی نزدیک ابوبکرآباد موغان آذربایجان . (تاریخ غازان خان ص 88).
پیروزخسرولغتنامه دهخداپیروزخسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام خبه کننده ٔ اردشیر پسر شیروی پسر پرویز ساسانی بروایتی (مجمل التواریخ والقصص ص 82). در شاهنامه نیز روایت بهمین گونه آمده اما در طبری دیگرست و در نسخ مختلفه ٔ شاهنامه فیروز خسرو نیز مذکور افتاده <span class="hl"
تاج کیخسرولغتنامه دهخداتاج کیخسرو. [ ج ِ ک َ خ ُ رُ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
خانه خسرولغتنامه دهخداخانه خسرو. [ ن ِ خ ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در چهار هزارگزی شمال خاوری کلیبر و چهار هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. این ده کوهستانی و معتدل و دارای 81 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چش