سرگوشیلغتنامه دهخداسرگوشی . [ س َ ] (اِ مرکب ) در گوش کسی آهسته سخن گفتن . (آنندراج ) (غیاث ). نجوی : تا دگر بر سرم چه می آردزلف او باز گرم سرگوشی است . عنایت خان آشنا (از آنندراج ).- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن
سرگوشیفرهنگ فارسی عمیدسخن گفتن بهصورت آهسته؛ درگوشی.⟨ سرگوشی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن.
سروشی کردارلغتنامه دهخداسروشی کردار. [ س ُ ک ِ ] (ص مرکب ) کسی که فرشته منش باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا).این کلمه دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
سروشی پایهلغتنامه دهخداسروشی پایه . [س ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مرتبه ٔ ملک و درجه ٔ فرشتگی .(انجمن آرا) (آنندراج ). این لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود. بدین صورت صفت مرکب است ، و معنی آن که درجه ٔ فرشتگی دارد. که پایه ٔ فرشتگی دارد.
سرپوشیدهلغتنامه دهخداسرپوشیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه سر او پوشیده شده باشد. || سربسته . مبهم . مجمل . بدون شرح و تفصیل : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (مثنوی چ
سرپوشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که چادر بر سر داشته باشد.۲. (صفت مفعولی) خانه و راهرو سقفدار؛ جایی که دارای سقف باشد.
نورتابabat-jour (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانچراغی معمولاً پایهدار که سرپوشی برای تنظیم نور داشته باشد
سرپوشیدهلغتنامه دهخداسرپوشیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه سر او پوشیده شده باشد. || سربسته . مبهم . مجمل . بدون شرح و تفصیل : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (مثنوی چ
سرپوشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که چادر بر سر داشته باشد.۲. (صفت مفعولی) خانه و راهرو سقفدار؛ جایی که دارای سقف باشد.