خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرکشی
/sarke(a)ši/
معنی
۱. گردنکشی؛ نافرمانی؛ یاغیگری.
۲. رسیدگی و بازرسی.
〈 سرکشی کردن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. گردنکشی کردن؛ نافرمانی کردن.
۲. به کاری رسیدگی کردن؛ محلی را بازرسی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری
۲. بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار ≠ انقیاد
فعل
بن گذشته: سرکشی کرد
بن حال: سرکشی کن
دیکشنری
brigandage, frowardness, inspection, insubordination, rebellion, turbulence, visitation, waywardness
-
جستوجوی دقیق
-
سرکشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ۲. بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار ≠ انقیاد
-
سرکشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sarke(a)ši ۱. گردنکشی؛ نافرمانی؛ یاغیگری.۲. رسیدگی و بازرسی.〈 سرکشی کردن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. گردنکشی کردن؛ نافرمانی کردن.۲. به کاری رسیدگی کردن؛ محلی را بازرسی کردن.
-
سرکشی
لغتنامه دهخدا
سرکشی . [ س َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل سرکش . عصیان . طغیان . نافرمانی : ندا کن که آنکس که بر مهترش کند سرکشی این رسد بر سرش . اسدی .اینها ز بهر علم بکار آیدنز بهر سرکشی و سبکساری . ناصرخسرو.اگر کسی بگرفتی بزور و جهد شرف به عرش بر بنشستی به سرکشی...
-
سرکشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) 1 - نافرمانی . 2 - بازرسی ، رسیدگی .
-
سرکشی
لهجه و گویش مازنی
sar kashi ۱عصیان گری ۲وارسی – بازدید
-
سرکشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
brigandage, frowardness, inspection, insubordination, rebellion, turbulence, visitation, waywardness
-
سرکشی
دیکشنری فارسی به عربی
تفتيش , تمرد
-
واژههای مشابه
-
سرکشی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازدید کردن، بازرسی کردن ۲. دیدار کردن، ملاقات کردن ۳. سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن ۴. عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردنکشی کردن، یاغیگری کردن
-
سرکشی کردن
لغتنامه دهخدا
سرکشی کردن . [ س َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن . عصیان نمودن : زاغ ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد.(کلیله و دمنه ). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت . (سندبادنامه ص 20).ور کند سرکشی هلاک...
-
سرکشی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
inspect, visit
-
سركشى كرد
دیکشنری فارسی به عربی
استعصى
-
سرکشی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
زيارة , فتش
-
تندی و سرکشی
فرهنگ گنجواژه
تعدی و گردنکشی.