سرکوب کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcoerce, oppress, overbear, quell, repress, ride, smother, squash, squelch, stifle, strangle, suffocate, suppress, tread
سرکوب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. قلعوقمع کردن ۲. مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) ۳. گوشمالی دادن
سرکوب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، فرونشاندن، ستمراندن (کردن)، فشار آوردن، ظالمانه حکومت کردن، ظلم کردن خلع کردن، بیداد کردن، حق را گرفتن
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
آتش سرکوبsuppressive fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که سامانۀ سلاح دشمن یا اطراف آن را نشانه میرود تا عملکرد آن را تحتالشعاع قرار دهد