سرگرایلغتنامه دهخداسرگرای . [ س َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه سرش بگردد. (آنندراج ). || مجازاً سرکوب کننده . نابودکننده . آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند : چو من گرزه ٔ سرگرای آورم سرانشان همه زیر پای آورم . <p class="author
صریرالغتنامه دهخداصریرا. [ ص َ ] (اِ) نام گلی است که آن را بستان افروز وتاج خروس خوانند. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). || بنات وردان . (فهرست مخزن الادویه ). || بادروج . (الفاظ الادویة) (فهرست مخزن الادویه ).
سرگرانلغتنامه دهخداسرگران . [ س َ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان ) (آنندراج ). خشمناک . (غیاث ) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری . خاقانی .او سرگران با گ
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرایلغتنامه دهخداسرگرای . [ س َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه سرش بگردد. (آنندراج ). || مجازاً سرکوب کننده . نابودکننده . آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند : چو من گرزه ٔ سرگرای آورم سرانشان همه زیر پای آورم . <p class="author
سرگرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).
سرگرانی کردنلغتنامه دهخداسرگرانی کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . دلتنگی کردن : صیاد گفت ای غلام چرا سرگرانی میکنی . (هزار و یکشب ).
سرگرایی کردنلغتنامه دهخداسرگرایی کردن . [ س َ گ َ / گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرپیچی کردن . نافرمانی کردن . سرکشی کردن : عاقبت عشق سرگرایی کردخاک در چشم کدخدایی کرد.نظامی (هفت پیکر ص 186</
سرگرانلغتنامه دهخداسرگران . [ س َ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان ) (آنندراج ). خشمناک . (غیاث ) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری . خاقانی .او سرگران با گ
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرایلغتنامه دهخداسرگرای . [ س َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه سرش بگردد. (آنندراج ). || مجازاً سرکوب کننده . نابودکننده . آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند : چو من گرزه ٔ سرگرای آورم سرانشان همه زیر پای آورم . <p class="author