سرگندهلغتنامه دهخداسرگنده . [ س َ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کله گنده . کله بزرگ . آنکه دارای سری بزرگ باشد. || بمجاز، متمول . بانفوذ. در تداول عوام ، بسیار با شأن و اعتبار. (یادداشت مؤلف ).
شرندهلغتنامه دهخداشرنده . [ ش ِ رِ دَ / دِ ] (ص ) در تداول عامه سخت لخت لخت و پاره پاره . (از یادداشت مؤلف ). به معنی ژولیده و پاره پاره و بدسرووضع و شلخته و بی بندوبار، تقریباً مرادف «شندره » است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
کعبرةلغتنامه دهخداکعبرة. [ ک ُ ب ُ رَ ] (ع اِ) هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کُزل . || سراستخوانها. || گره بندهای زراعت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || هرچیزفراهم آمده . || استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام . || پاره ای از گوشت . || استخوان درشت . ||