سرگیریلغتنامه دهخداسرگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی کنند. و چون سر او را یکی می گیرد و دیگری فعل بد کند این عمل به سرگیری شهرت گرفته و با لفظ زدن و خوردن آید. (آنندراج
شیرگیریلغتنامه دهخداشیرگیری . (حامص مرکب ) صفت شیرگیر. حالت آنکه شیرگیر شده است . رجوع به شیرگیر شود. || دلیری و شجاعت . سخت دلاوری و دلیری . (یادداشت مؤلف ) : چونکه شیران دلیریش دیدندشیرگیری و شیریش دیدند. نظامی . || جسارت . جری شدن
سرپرچلغتنامه دهخداسرپرچ . [ س َ پ َ ] (اِخ ) دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 179 تن سکنه است . آب از قنات ، محصول غلات ، پنبه ، میوه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
تجدیدفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نو کردن ، از سر گرفتن . 2 - (اِمص .) نوسازی ، از سرگیری . ؛~ خاطره به یاد آوردن آن . ؛~ فراش دوباره زن گرفتن . ؛~ نظر بررسی مجدد. ؛~ ِ قوا سر و سامان دادن تجهیزات و افراد.
میان پاچهلغتنامه دهخدامیان پاچه . [ یام ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) وسط پاچه . || میان پا.میان پای . (ناظم الاطباء). میان دو ران : میلم به میان پاچه ٔ او بیش کشدزیرا که میان پاچه ز کس تنگ تر است . میرم شاه .<b
ازسرگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد یری، عود، برگشت، رجعت تواتر، بسامد، کثرت وقوع، حرکت برگشتی، نوسان مکررگویی