سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رشخوار شهرستان تربت حیدریه دارای 461تن سکنه و آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بادام ، انگور و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس . دارای 352 تن جمعیت و آب آن از قنات و محصول آن خرما است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم . دارای 115 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و مرکبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابرج بخش اردکان شهرستان شیراز. دارای 111 تن سکنه است . آب از رودخانه ٔ مائین و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 370 تن سکنه و آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر،انگور، انار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شهادتلغتنامه دهخداشهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
باغ سعادت آبادلغتنامه دهخداباغ سعادت آباد. [ غ ِ س َ دَ ] (اِخ ) باغی بوده است به قزوین که باغ جنت نیز خوانده میشده است . رجوع به زندگانی شاه عباس اول ج 1 ص 189 و 193 و همچنین رجوع به باغ جنت و نیز اسا
باغ سعادت آبادلغتنامه دهخداباغ سعادت آباد. [ غ ِ س َ دَ ] (اِخ ) نام باغهای وسیعی در حدود چهارصد هزارگز مربع که در ساحل جنوبی زاینده رود از پل اللهوردی خان تا پل خواجو امتداد می یافته و آینه خانه و هفت دست و نمکدان در باغ مزبور قرار داشت . در سال 1065 هَ . ق . به دستور
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
سعادتدیکشنری فارسی به انگلیسیfelicity, fortune, health, interest, seventh heaven, weal, welfare, well-being
در سعادتلغتنامه دهخدادر سعادت . [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) باب السعادة. استانبول . قسطنطنیه . و رجوع به باب السعادة شود.
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
بی سعادتلغتنامه دهخدابی سعادت . [ س َ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + سعادت ) بدبخت و ناشاد و نامراد. (از آنندراج ). بدبخت و بی نصیب و بی بهره . (ناظم الاطباء). رجوع به سعادت شود.