خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ نحس، جمع: سُعُود] sa'd خجسته؛ مبارک.〈 سعد اکبر: (نجوم) سیارۀ مشتری؛ سعدالسعود.〈 سعد ذابح: یکی از منازل قمر؛ دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آنها ستارۀ کوچکی است که گویی میخواهد آن را ذبح کند: ◻︎ سعد ذابح سر برید...
-
سعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) so'd گیاهی که در جاهای مرطوب میروید و در بیخ آن غدههایی تولید میشود که خوشطعم و مٲکول است؛ مشک زمین؛ مشک زیرزمین.
-
واژههای همآوا
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ ساده] [قدیمی] sād بیپیرایه؛ بینقشونگار؛ بیآلایش: ◻︎ برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری: مجمعالفرس: ساد).
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sād دشت؛ بیابان؛ صحرا.
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sād خوک وحشی؛ گراز.
-
صاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sād ۱. نام حرف «ص».۲. سیوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۸ آیه؛ داوود.
-
جستوجو در متن
-
سعدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، تثنیۀ سعد] (نجوم) sa'dān دو سیارۀ سعد (مشتری و زهره).
-
سعود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] so'ud ۱. مبارک شدن؛ خجسته شدن.۲. نیکبخت شدن.۳. (صفت) [جمع: سَعد] = سَعد
-
لییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لاییدن› [قدیمی] liyidan خاییدن: ◻︎ مسعود سعد چند لیی ژاژ / چه فایده ز ژاژ لییده (مسعودسعد۱: ۲۴۶).
-
فرخ دیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farroxdim فرخروی؛ زیبارو: ◻︎ کی بُوَد کی که بازبینم باز / آن همایونلقا و فرخدیم (مسعود سعد: ۵۰۴).
-
فریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فَریه› [قدیمی] fa(e)rye نفرین؛ لعنت: ◻︎ بهرۀ تو آفرین میشد ز سعد مشتری / رقم خصم از نحسکیوان فریه و نفرین بُوَد (فرخی: ۴۵۱).
-
خنیاگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xonyāgar ۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: ◻︎ بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷).۲. نوازنده.
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زهرَة] (نجوم) zohre دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. Δ قدما زهره را سعد میدانستند و به خنیاگری نسبت میدادند.