سیههلغتنامه دهخداسیهه . [ هََ / هَِ ] (ص ) کنایه از زن بدکاره ، قحبه و فاحشه . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شحةلغتنامه دهخداشحة. [ ش ِح ْ ح َ ] (ع اِ) حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال : اوصی فی صحته و شحته ؛ ای حالة التی یشح علیها. (منتهی الارب ). نفس شحة؛ ای شحیحة. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحة شود.
شحیحلغتنامه دهخداشحیح . [ ش َ ](ع ص ) حریص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، شِحاح ، اءَشِحَّة، اَشِحّاء. (اقرب الموارد) : چون امیرش دید گفتش کای وقیح گویمت چیزی منه نامم شحیح . مولوی .<br
شععلغتنامه دهخداشعع. [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شُعاع . (اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به شعاع شود.
همتفرهنگ فارسی معین(ه مَُ) [ ع . همة ] 1 - (مص م .) قصد کردن . 2 - خواستن . 3 - (اِمص .) اراده ، قصد. 4 - خواست . 5 - سعی ، کوشش . 6 - (اِ.) ارادة قوی ، عزم جزم . 7 - بلندنظری ، سعة صدر. 8 - دلیری ، شجاعت . 9 - کمال مطلوب .
همایون سریرتلغتنامه دهخداهمایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و همایون سریرت خوض افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه ).
گشاده روانلغتنامه دهخداگشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان ب
جواهر تسعهلغتنامه دهخداجواهر تسعه . [ ج َ هَِ رِ ت ِ ع َ/ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به جواهر شود.
اصحاب معلقات تسعهلغتنامه دهخدااصحاب معلقات تسعه . [ اَ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ت ِ ت ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به اصحاب معلقات نه گانه شود.
استنفد وسعهدیکشنری عربی به فارسیتمام تلاشش را به كار برد , با تمام توان كوشيد , همه تواناييهايش را به كار گرفت