شعوذیلغتنامه دهخداشعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اقرب الموارد).
شهودیلغتنامه دهخداشهودی . [ ش ُ ] (اِخ ) شاعری از لاهیجان و معاصر سلطان یعقوب و دارای دیوان است .شاهنامه ای مشتمل چهارهزار بیت نظم کرده بزبان ترکی .رجوع به آتشکده ٔ آذر ص 166 و مجمعالخواص ص 311 شود.
عربستان سعودیلغتنامه دهخداعربستان سعودی . [ ع َ رَ ب ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) عربستان سعودی یا حجاز در تقسیمات اداری و جغرافیائی امروز به خطه ٔ ساحلی غربی عربستان اطلاق میشود که در کنار دریای سرخ از عسیر (در جنوب )تا منتهی الیه خلیج عقبه (در شمال ) تقریباً بطول هزار و سیصد کیلومتر ممتد شده و عرض آن در پشت س
نجدلغتنامه دهخدانجد. [ ن َ ] (اِخ ) اقلیمی است در عربستان سعودی . مرکز آن ریاض است . رجوع به عربستان سعودی شود.
شرف الدین مسعودیلغتنامه دهخداشرف الدین مسعودی . [ ش َ رَ فُدْ دی ن ِ م َ ] (اِخ ) مؤلف کتاب «جهان دانش » در علم هیأت . (آقای جلال الدین همایی در التفهیم به نظریه های وی اشاراتی کرده است ). رجوع به التفهیم ص 89، 99 و <span class="hl" di
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (حامص ) مسعود بودن . نیک بختی . سعادتمندی . میمنت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسعود شود.
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (اِخ ) شهرت محمدبن عبدالرحمان بن محمدبن مسعود خراسانی مَروَروذی پنجدهی ، ملقب به تاج الدین . فقیه و ادیب قرن ششم هجری و نسبت او به جدش مسعود است . رجوع به ابوسعید (محمدبن ابی السعادات ...) و الاعلام زرکلی ج 7 ص <span class="h
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (اِخ ) شهرت محمدبن مسعودبن محمد مسعودی غزنوی . رجوع به مسعودی غزنوی شود.
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری شوسف و 5هزارگزی شمال شرقی هشتوکان . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa