سعيددیکشنری عربی به فارسیخوش , سعادتمند , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , راضي , سعيد , مبارک , فرخنده
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
سعیدآبادلغتنامه دهخداسعیدآباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران . دارای 364تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، صیفی و چغندرقند است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده . پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت و ریاست و دعوی به وی رسید. سعید به ری ، طبرستان ، خراسان ، احسا، قطیف قدس رفت . آنگاه رهسپار مصر گردید و ادعا کرد ع
سعیدآبادلغتنامه دهخداسعیدآباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین . دارای 369 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و باغات زردآلو است . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) (436 - 495) ابن هبةاﷲ ابوالحسن سعیدبن هبةاﷲبن محمدبن الحسین از پزشکان نامبردار مشهور بود. وی خدمت المقتدی بامراﷲ و المستظهرباللّه را نمود و بیمارستان عضدی را اداره میکرد. او راست : کتاب ا