سفالینلغتنامه دهخداسفالین . [ س ُ / س ِ ] (ص نسبی ) گلین . (آنندراج ). که از سفال ساخته باشد : وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین . ابوشکور.سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و
سفالینهلغتنامه دهخداسفالینه . [ س ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه از سفال بوده . (برهان ). فخار. (دهار) : چو می در سفالینه ٔ می فروش ز ریحان ریحانی آمد بجوش . نظامی .دهند آب ریحان فروشان دی <br
نوخاواژهنامه آزادنوخا- ا. nowxa :ناودان ، آبرو ی حلبی یا سفالینی که آب را از بام به پایین هدایت می کند.
خمفرهنگ فارسی معین(خُ) (اِ.) 1 - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب ، سرکه ، یا شراب ریزند. 2 - کوس ، طبل .
بکلغتنامه دهخدابک . [ ب ُ ] (اِ) رخساره و روی را گویند. (برهان ). رخساره و رو. (ناظم الاطباء). رخسار. (رشیدی ). رخساره . (از جهانگیری ). رخسار و چهره . (آنندراج ) (انجمن آرا). گونه . چهره . (در گناباد خراسان ) (از محمد پروین گنابادی ) : تا زبعزت زنیم پر از باد کن