سفیدسلغتنامه دهخداسفیدس . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و بعمل اکسیر تام دست یافته . (ابن الندیم ).
سفیدپوشلغتنامه دهخداسفیدپوش . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) کسی که روپوش سفید بر تن کند. (فرهنگ فارسی معین ). که پارچه ٔ سفید پوشیده باشد. که لباس سفید بر تن دارد. سفید. برنگ سفید : گاهی سفیدپوش چو آب است همچو آب شوریده و مسلسل و تازان
سفیدسگکلغتنامه دهخداسفیدسگک . [ س ِ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان مشهد، دارای 847 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واکنش سفیدسرختَندهleukoerythroblastic reactionواژههای مصوب فرهنگستانواکنش بین سرخگویچهها و سفیدگویچههای نابالغ در خون محیطی
سفیدسگکلغتنامه دهخداسفیدسگک . [ س ِ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان مشهد، دارای 847 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).