سقطةدیکشنری عربی به فارسیرقصيدن , جست وخيز کردن , پريدن , افتادن , لغزيدن , ناگهان افتادن , غلت خوردن , معلق خوردن , غلت , چرخش , اشفتگي , بهم ريختگي
سقطهلغتنامه دهخداسقطه . [ س َ طَ ] (ع مص ) لغزیدن و افتادن . (غیاث ) (آنندراج ). شکوخیدن . (منتهی الارب ).
سقطهلغتنامه دهخداسقطه . [ س ُ طَ ] (ع اِ) پاره ای که از چیزی بیفتد. || پاره ٔ ابر. (غیاث ) (آنندراج ) : تا بپوشاند جهان را نقطه ای مهر گردد منکسف از سقطه ای . مولوی .|| چیزی که ساقط شود.(آنندراج ) (غیاث ).
سقیطةلغتنامه دهخداسقیطة. [ س َ طَ ] (ع ص ) کم خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || زن فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سکتهلغتنامه دهخداسکته . [ س َ ت َ ] (ع اِ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است . (آنندراج ) (غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب
سکتةلغتنامه دهخداسکتة. [ س ُ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان بازدارند بچه و غیر او را و خاموش کنندش . || بقیه که در آوند بماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مسقطةلغتنامه دهخدامسقطة. [ م َ ق َ طَ ] (ع اِ) تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب ). || سبب افتادن و سقوط کردن : هذا مسقطة له من أعین الناس ؛ این است سبب افتادن وی از چشم مردم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسقطةلغتنامه دهخدامسقطة. [ م ُ ق ِ طَ ] (ع ص ) تأنیث مسقط. رجوع به مُسقط شود.- مسقطةالاحبال ؛ داهیه و گرفتاری عظیم و بزرگ . (از اقرب الموارد).