خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ ] (اِ) نوعی از ماهی . (دزی ج 1 ص 670).
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام خنیاگری بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (برهان ).
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است . (معجم البلدان ). شهری بمراکش بجنوب مهدیه . (ابن بطوطه...
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب ). آن پوست که با بچه بیرون آید در وقت زادن . (مهذب الاسماء نسخه خطی ). رجوع به سلی شود.
-
سلا
لهجه و گویش مازنی
sallaa چوب هایی که به صورت افی در پرچین به کار رود
-
واژههای مشابه
-
سِلا
لهجه و گویش بختیاری
selâ 1. صلاح، مصلحت؛ 2. مشورت.
-
بنگر سلا
لهجه و گویش مازنی
bengar selaa از توابع دهستان گنج افروز بابل
-
سلا ست
دیکشنری فارسی به عربی
تدفق
-
سلا ح
دیکشنری فارسی به عربی
تسلح , درع , سلاح
-
سلا متی
دیکشنری فارسی به عربی
سلام
-
سلا مت
دیکشنری فارسی به عربی
سلامة , صحة
-
سلا م
دیکشنری فارسی به عربی
اعتبار , برد , تحية , حي
-
سلا نه سلا نه راه رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
خبب
-
شوور و سِلا
لهجه و گویش بختیاری
šowr-o-selâ شور و صلاح، مشورت.