سلطان ابراهیملغتنامه دهخداسلطان ابراهیم . [ س ُ اِ ] (اِخ ) الامینی . والد عالیقدرش میرک جلال الدین قاسم بن میرک محمدبن مولانا ناصرالدین ابراهیم است . انتساب مولانا ابراهیم به اکابر واجب التعظیم ماوراءالنهر مثل صاحب الهدایه شیخ ظهیرالدین ابوالعلاء که علو شأنش در میان علماء کالشمس فی وسط السماء هویداس
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود کشته ٔ مر
سلطانفرهنگ فارسی عمید۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
امامزاده سلطان ابراهیم خرمیواژهنامه آزادامامزاده ای است معتبر در جنوب خرمی(صفاشهر کنونی) که در منابع تاریخی آمده است. این امامزاده متعلق به دوران ایلخانی وتیموری است.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خاص . یکی از ارکان دولت سلطان ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین است .
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) از امیران اعظم همایون است بعهد سلطان ابراهیم لودی از سلاطین افاغنه ٔ هند. (تاریخ شاهی ص 84).
خاص پورتاندهلغتنامه دهخداخاص پورتانده . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی هند است که برسم اقطاع در زمان سلطان ابراهیم لودی به حسن نام دادند رجوع به تاریخ شاهی ص 174 شود.
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی : سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس .ابوحنیفه ٔ اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
آزادمهرفرهنگ نامها(تلفظ: āzād mehr) دوستدار آزادی ؛ محبت ، مهر و دوستی همراه با رهایی و وارستگی ؛ نامی برای مردان در داستانهای ملی ایران ؛ (در اعلام) نام پسر سلطان ابراهیم غزنوی است .
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود کشته ٔ مر
سلطانفرهنگ فارسی عمید۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است . (حدود العالم ). قرطبه ، قصبه ٔ اندلس است
حجاج سلطانلغتنامه دهخداحجاج سلطان . [ ح َج ْ جا ج ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قطب الدین (656- 670 هَ .ق .) مستوفی گوید: بعد از پدر بحکم ارث و فرمان منکوقاآن پادشاهی کرمان بدو تعلق گرفت و چون او کودک بود منکوحه ٔ پدرش قتلغترکان مدبر کار او گ
پهلوان حسنعلی سلطانلغتنامه دهخداپهلوان حسنعلی سلطان . [ پ َ ل َ ح َ س َ ع َ س ُ ] (اِخ ) رجوع به حسنعلی سلطان ... در حبیب السیر چ خیام (ج 4 صص 295 - 297) شود.
پیربداق سلطانلغتنامه دهخداپیربداق سلطان . [ ب ُ س ُ ] (اِخ ) برادر مصطفی خان از خوانین اوزبک . پیربداق بدیعالجمال خواهر سلطان حسین بایقرا را بزنی گرفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 123 و 124 و <sp
پیرسلطانلغتنامه دهخداپیرسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) (امیر... برلاس ) از یاران میرزا ابوالقاسم بابر و حاکم بخش قندوز و بقلان از جانب او. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 54).