سلطان سلیملغتنامه دهخداسلطان سلیم . [ س ُ س َ ] (اِخ ) از پادشاهان عثمانی که از 1512 تا 1520 م . سلطنت کرده ، و مدت سلطنت وی 8 سال و 8 ماه و <span class="hl" dir="
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود کشته ٔ مر
سلطانفرهنگ فارسی عمید۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
سلطان سلیمانلغتنامه دهخداسلطان سلیمان . [ س ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) فرزند سلطان سلیم که در سال 926 هَ . ق . به تخت سلطنت رسید:بداده زمان ملکت کامرانی بکاوس عهد و سلیمان ثانی . ؟وی جنگهای متعدد با ایرانیان کرده است . رجوع به تاریخ ادبی
سلطان سلیمانلغتنامه دهخداسلطان سلیمان . [ س ُ س ُ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، دارای 103 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، بنشن و شغل اهالی زراعت ، گله داری ، چادر و کرباس بافی است . مزار سلطان سلیمان برادر امام رضا
حفصه سلطانلغتنامه دهخداحفصه سلطان . [ ح َ ص َ س ُ ] (اِخ ) یکی از زوجات سلطان سلیم خان اول و والده ٔ سلطان سلیمان قانونی و در حسن و جمال بی نظیر بوده در مقبره ٔ مخصوص سلطان سلیم مدفونست .
کبیرلغتنامه دهخداکبیر. [ ک َ ] (اِخ ) (قاضی شیخ ...) معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه پادشاه عثمانی حکم به کشتن
حضوریلغتنامه دهخداحضوری . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شاعری از ترکان عثمانی معاصر سلطان سلیم خان ثانی است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بالیلغتنامه دهخدابالی . (اِخ ) از شعرای دوره ٔ سلطان سلیم خان غازی است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود.
علی طرابلسیلغتنامه دهخداعلی طرابلسی . [ ع َ ی ِ طَ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) ابن یاسین طرابلسی . ملقب به نورالدین . شیخ و قاضی القضات حنفی های مصر. وی در عهد سلطان سلیم ثانی از مقام قضاوت خویش اکراه پیدا کرد و سلطان یکی از قضات ترک را به جای وی برگزید. این قاضی جدید نزد سلطان سلیم از وی بدگویی کرد و سلطان سل
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود کشته ٔ مر
سلطانفرهنگ فارسی عمید۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است . (حدود العالم ). قرطبه ، قصبه ٔ اندلس است
حجاج سلطانلغتنامه دهخداحجاج سلطان . [ ح َج ْ جا ج ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قطب الدین (656- 670 هَ .ق .) مستوفی گوید: بعد از پدر بحکم ارث و فرمان منکوقاآن پادشاهی کرمان بدو تعلق گرفت و چون او کودک بود منکوحه ٔ پدرش قتلغترکان مدبر کار او گ
پهلوان حسنعلی سلطانلغتنامه دهخداپهلوان حسنعلی سلطان . [ پ َ ل َ ح َ س َ ع َ س ُ ] (اِخ ) رجوع به حسنعلی سلطان ... در حبیب السیر چ خیام (ج 4 صص 295 - 297) شود.
پیربداق سلطانلغتنامه دهخداپیربداق سلطان . [ ب ُ س ُ ] (اِخ ) برادر مصطفی خان از خوانین اوزبک . پیربداق بدیعالجمال خواهر سلطان حسین بایقرا را بزنی گرفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 123 و 124 و <sp
پیرسلطانلغتنامه دهخداپیرسلطان . [ س ُ ] (اِخ ) (امیر... برلاس ) از یاران میرزا ابوالقاسم بابر و حاکم بخش قندوز و بقلان از جانب او. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 54).