سلندرلغتنامه دهخداسلندر. [ س َ ل َ دَ ] (ص ) در تداول عامه ، حیران . متحیر. (یادداشت بخط مؤلف ). سرگردان . ویلان . (فرهنگ فارسی معین ). که نداند تکلیف او چیست . سرگردان و سلندر. سخت سرگشته و آواره .
سیلندرفرهنگ فارسی عمید۱. قطعهای به شکل استوانه در موتور اتومبیل با سرپوشی که در داخل پیستون حرکت میکند و گاز بنزین و هوای فشرده در آن محترق میشود.۲. [منسوخ] کلاه استوانهشکل سیاهرنگ که در مراسم رسمی بر سر میگذارند.
سیلندرفرهنگ فارسی معین(لَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده ، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر - که در اصطلاح سرسیلندر گویند - می راند و در آن متراکم می کند. 2 - نوعی کلاه استوانه ای دراز که با لباس رسمی می پوشند.
سرگردانفرهنگ مترادف و متضاد۱. آواره، دربهدر، ولو، ویلان، بیخانمان ۲. حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله ۳. بلاتکلیف ۴. سلندر