سلوک کردنلغتنامه دهخداسلوک کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . || مدارا کردن . || پیروی نمودن رسم و عادت کسی را. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفان ) سلوک طی مدارج خاص را گویند که همواره سالک باید طی کرده تا بمقام وصل و فنا برسد که از جمله ٔ مدارج توبت ، مجاهدت ، خلوت ، عزلت ، ورع ، زهد، وصم
سلوغلغتنامه دهخداسلوغ . [ س ُ ] (ع مص ) دندان ناب برآوردن گاو و گوسفند یا دندان شش سالگی آوردن گاو و گوسفند است و این در سال ششم باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 145 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 715 تن سکنه است . آب آن از چشمه ورودخانه . محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (ع مص ) راه رفتن . (آنندراج ) (غیاث ). راه سپردن . (دهار) (مجمل اللغة) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). پای سپر کردن جای را. سَلک . (منتهی الارب ). و رجوع به سلک شود.- حسن سلوک </spa
شلوغلغتنامه دهخداشلوغ . [ ش ُ ] (ترکی ، ص ، اِ)جای انبوه از جمعیت . جای باجمعیت انبوه . اجتماع مردم . جایی که در آن جمعیت ازدحام کرده باشد: آب انبار شلوغ کوزه ٔ بسیار شکند. (یادداشت مؤلف ). || ناامن شدن جایی و وضع غیر عادی گرفتن آن : وقتی ناصرالدین شاه را کشتند شهر شلوغ شد. (فرهنگ لغات عامیا
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 145 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 715 تن سکنه است . آب آن از چشمه ورودخانه . محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (ع مص ) راه رفتن . (آنندراج ) (غیاث ). راه سپردن . (دهار) (مجمل اللغة) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). پای سپر کردن جای را. سَلک . (منتهی الارب ). و رجوع به سلک شود.- حسن سلوک </spa
سلوکفرهنگ فارسی عمید۱. رفتار؛ روش.۲. در پیشگرفتن راهی و در آن راه رفتن.۳. [قدیمی] درآمدن در جایی.۴. سازش.۵. (تصوف) سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شبزندهداری و ترک شهوات است.
حسن سلوکلغتنامه دهخداحسن سلوک . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری : در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم صائب شدند از ته دل مهربان هم .صائب .
خوش سلوکلغتنامه دهخداخوش سلوک . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ ] (ص مرکب ) سازگار. خوش رفتار. بااخلاق . آنکه در زندگی و معاشرت بامهر است .
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 145 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 715 تن سکنه است . آب آن از چشمه ورودخانه . محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سلوکلغتنامه دهخداسلوک . [ س ُ ] (ع مص ) راه رفتن . (آنندراج ) (غیاث ). راه سپردن . (دهار) (مجمل اللغة) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). پای سپر کردن جای را. سَلک . (منتهی الارب ). و رجوع به سلک شود.- حسن سلوک </spa