سلملغتنامه دهخداسلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). ||
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که
سلیمانلغتنامه دهخداسلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری ، ملقب به ابوالربیع. وی مردی عارف به لغت و ادب بود. او راست : الریاض الادبیه . رجوع به ابوالربیع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 392 شود.
سلیمانلغتنامه دهخداسلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) مولانا سلیمان شاعر و مداح سلطان بایرمیرزا بود. رجوع به مجالس النفائس ص 194 شود.
سلیملغتنامه دهخداسلیم . [ س َ ] (اِخ ) ابوالقاسم بن ایوب بن سلیم رازی . ادیب و فقیه شافعی شاگرد ابوحامد اسفراینی بود. او بشهر صور از بلاد شام اقامت گزید و در بازگشت از زیارت خانه ٔ خدا به سال 447 هَ . ق . بدریای قلزم غرقه شد. او راست : اشاره ، غریب الحدیث ، ا
سلیملغتنامه دهخداسلیم . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. داری 125 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آنجا غلات ، چغندر، توتون ،حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغ
سلیملغتنامه دهخداسلیم . [ س َ ] (اِخ ) نام سه تن از سلاطین عثمانی :1 - سلیم اول ابن بایزید دوم (جلوس 918 هَ . ق . فوت 926 هَ . ق .). وی بسیار جسور و سفاک بود. مورخان ترک او را «یاووز» (بر