سمنهلغتنامه دهخداسمنه . [ س ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. (برهان ). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است . (منتهی ا
سمینهلغتنامه دهخداسمینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) پارچه ٔ باریک رقیق و تنک . (آنندراج ) (برهان ). نام جامه ای که باریک و نازک باشد. (غیاث ).
سمینةلغتنامه دهخداسمینة. [ س َ ن ] (ع ص ) ارض سمینة؛ زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سمنیهلغتنامه دهخداسمنیه . [ س َ م َ نی ی َ ] (اِخ ) قومی است به هند دهریه یا از بت پرستان مائل بتناسخ . (آنندراج ) (دهار). پیغامبر آنان بودآسف و بیشتر اهل ماوراءالنهر پیش از مسلمانی بدین دین بوده اند. وآنان سخی ترین مردم جهان و دیانتها شده اند. چه پیغامبر آنان گفتن (نه ) را حرام شمرده و کلمه ٔ
سیمینهلغتنامه دهخداسیمینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به سیم . سیمین . ساخته از سیم : ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه ازآن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و اندر خزینه مال
پشمینهلغتنامه دهخداپشمینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) هر جامه که از پشم کنند. جامه ای از پشم و غالباً درشت و خشن . جامه ٔ پشمین : و کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). یحیی بن
اشتماتلغتنامه دهخدااشتمات . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اول فربهی . (منتهی الارب ). در منتهی الارب چنین است ولی دراقرب الموارد آرد: اشتمت بعیره ؛ بداء سمنه . و بنابراین بمعنی آغاز فربهی شتر است نه آغاز فربهی مطلق .
پیرآسمنهلغتنامه دهخداپیرآسمنه . [ م َ ن ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).