سنبانلغتنامه دهخداسنبان . [ سُم ْ ] (نف ) سنبنده . سوراخ کننده : سم اسب سنبان زمین کرد پست گروها گره را گراهون شکست .اسدی .
سنباندنلغتنامه دهخداسنباندن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) بزور جای دادن چیزی را در چیزی . سوراخ کردن و سفتن . سودن : اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش . منوچهری .چو دارد دشنه ٔ پولاد را پاس بسنباند زره ور
سنبانیدنلغتنامه دهخداسنبانیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ گردانیدن . سفتن . (آنندراج ). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن . || برپا کنانیدن . (ناظم الاطباء).
سنباندنفرهنگ فارسی عمیدسنبیدن؛ سفتن؛ سوراخ کردن: ◻︎ وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری: ۵۸).
پستلغتنامه دهخداپست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست .<b
سنباندنلغتنامه دهخداسنباندن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) بزور جای دادن چیزی را در چیزی . سوراخ کردن و سفتن . سودن : اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش . منوچهری .چو دارد دشنه ٔ پولاد را پاس بسنباند زره ور
سنبانیدنلغتنامه دهخداسنبانیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ گردانیدن . سفتن . (آنندراج ). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن . || برپا کنانیدن . (ناظم الاطباء).
سنباندنفرهنگ فارسی عمیدسنبیدن؛ سفتن؛ سوراخ کردن: ◻︎ وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری: ۵۸).