سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial
sociometryدیکشنری انگلیسی به فارسیجامعهometry، جامعه سنجی، سنجش روابط افراد جامعه، سنجش افکار اجتماعی
استقصاء الرّأى العامّدیکشنری عربی به فارسینظرسنجى افكار عمومى , همه پرسى , نظرخواهى همگانى , نظرسنجى همگانى , سنجش افكار عمومى
استطلاعدیکشنری عربی به فارسیبررسى , تحقيق , كاوش , نظرسنجى , نظرخواهى , رفراندم , كسب اطلاع , شناسايى , سنجش افكار , سنجش آراء
سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial
سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial