سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial
عقلناگراییirrationalismواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی که براساس آن کنشها و باورها یا با معیارهای عقلانی سنجشپذیر نیستند یا با آنها ضدیت دارند
فرایند مرحله ـ گذرstage-gate processواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند چندمرحلهای ازپیشتعریفشده با خروجی سنجشپذیر و مشخص که پیشروی موفق طرح را از مرحلهای به مرحلۀ دیگر تضمین میکند
سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial
سنجشلغتنامه دهخداسنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
سنجشدیکشنری فارسی به انگلیسیassay, evaluation, examination, measure, measurement, mensuration, test, trial