سنجنلغتنامه دهخداسنجن . [ س َ ج َ ] (اِ) این کلمه در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است و می نماید که مرادف سوزن یاصورتی از آن یا محرف کلمه ٔ دیگری باشد : خویشتن دار چو احوال همی بینی خیره بی رشته و هنجار مکش سنجن .ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص <spa
سنجینلغتنامه دهخداسنجین . [ س ِ ] (اِ) درختی که داخل آن پوک و پوسیده شده باشد : درونم را غم حسرت تبه کردشدم چون کرم خورده شاخ سنجین .ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ص 95).
سنجانلغتنامه دهخداسنجان . [ س َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازمصدر سنجیدن . در حال سنجیدن . رجوع به سنجیدن شود.
سنجانلغتنامه دهخداسنجان . [ س َ ] (اِخ ) شیخ خواجه سنجان بچند نام موسوم است . شاه سنجان ، سلطان سنجان و شیخ سنجان . شیخ صاحب وقت بود و در خاندان ایشان همیشه یکی صاحب سجاده است . (تاریخ گزیده ص 793). رجوع به شاه سنجان شود.
سنجانلغتنامه دهخداسنجان . [ س َ ] (اِخ ) شهری کوچک در گجرات هندوستان . زردشتیان ایران پس از حمله ٔ عرب از ایران مهاجرت کردند و در آنجا رحل اقامت افکندند. نام این شهر یادآور «سنجان » ایران است . (فرهنگ فارسی معین ).
سنجندهلغتنامه دهخداسنجنده . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (نف ) که سنجد. که به سنجش درآرد. رجوع به سنجیدن شود. || وزان . کشنده . وزن کننده . رجوع به سنجیدن شود.
سنجندگیلغتنامه دهخداسنجندگی . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی سنجنده . رجوع به سنجنده شود.
اژدلغتنامه دهخدااژد. [ اِ ژِ ] (اِخ ) ژان . مبلغ مسیحی ، متولد در سِنجِن (نروژ). وی تعلیمات انجیل رادر سواحل گروئنلند منتشر ساخت . (1686 - 1758 م .).
سنجندهلغتنامه دهخداسنجنده . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (نف ) که سنجد. که به سنجش درآرد. رجوع به سنجیدن شود. || وزان . کشنده . وزن کننده . رجوع به سنجیدن شود.
سنجندگیلغتنامه دهخداسنجندگی . [ س َ ج َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی سنجنده . رجوع به سنجنده شود.
بارسنجنلغتنامه دهخدابارسنجن . [ س َ ج ِ ] (اِ مرکب ) بارسنج . بارسنجین . (دِمزن ). رجوع به بارسنج و ناظم الاطباء: بارسنج و شعوری ج 1 ورق 179 برگ ب شود.