سنگریزلغتنامه دهخداسنگریز. [ س َ ] (نف مرکب ) کسی که سنگ میاندازد و سنگ می ریزد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) سنگسار. (ناظم الاطباء). کسی که سنگ بر آن ریخته باشند. (آنندراج ) : گهی با چنان گوهر خانه خیزچو بوطالبی را کنی سنگ ریز. نظامی .</
سانگاریوسلغتنامه دهخداسانگاریوس . (اِخ ) نام رودی است که از گردیوم گذشته و ساتراپی فریژی را مشروب میکرده است . (ایران باستان ج 2 ص 1284).
سنگریزهلغتنامه دهخداسنگریزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ . (ناظم الاطباء). حَصی ̍. (منتهی الارب ). حصباة، حصاة. (دهار). کَنکَث . (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان ) (منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت
تبطیحلغتنامه دهخداتبطیح . [ ت َ ] (ع مص )سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن . (ناظم الاطباء): بطح المسجد؛ القی الحصی فیه و وثره . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث : فاهاب بالناس الی بطحه ؛ ای تسویته . (اقرب المو
جمراتفرهنگ فارسی معین(جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمره ؛ جمرات حج سه م وضع است در منی و مکه که آن ها را جمرة الاولی ، جمرة الوسطی و جمرة العقبه گویند و حاجیان در آن ها باید جمره (سنگریز ه ) بریزند.
سنگ اندازلغتنامه دهخداسنگ انداز. [ س َ اَ ] (نف مرکب ) برق انداز و کلوخ انداز و آن جشن و سیرکشتی باشد که در آخر ماه شعبان کنند و آنرا سنگ اندازان هم میگویند. (برهان ). سیرغندان که شیرازیان کلوخ انداز گویند. (فرهنگ رشیدی ). جشنی و عشرتی که می خواران در اواخر شعبان کنند. (غیاث اللغات ) <span class="
سنگریزه ناکلغتنامه دهخداسنگریزه ناک . [ س َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) رملی و ریگی و جایی که دارای سنگ ریزه باشد. (ناظم الاطباء): حیرة مضروسه ، ارض محصاة، ارض محصبه ؛ زمینی سنگ ریزناک . (منتهی الارب ).
سنگریزهلغتنامه دهخداسنگریزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ . (ناظم الاطباء). حَصی ̍. (منتهی الارب ). حصباة، حصاة. (دهار). کَنکَث . (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان ) (منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت