سنگنلغتنامه دهخداسنگن . [ س َ گ ِ ] (ص نسبی ) مخفف سنگین : ترازوی همت روان میکنم سبک سنگن خسروان میکنم . نظامی .رجوع به سنگین شود.
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با
lumberingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، سلانه سلانه راه رفتن، الوار را قطع کردن، سنگین حرکت کردن، چوب بری کردن
lumberedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسخیر شده، سلانه سلانه راه رفتن، الوار را قطع کردن، سنگین حرکت کردن، چوب بری کردن
lumbersدیکشنری انگلیسی به فارسیلامبورگ، سلانه سلانه راه رفتن، الوار را قطع کردن، سنگین حرکت کردن، چوب بری کردن
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با
سنگیندیکشنری فارسی به انگلیسیgrave, heavy, labored, leaden, massive, onerous, reserved, solemn, weighty
چشمه سنگینلغتنامه دهخداچشمه سنگین . [ چ َ م َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلتان شهرستان بیجار که در 23 هزارگزی جنوب باختری حسن آباد بسوگند و 6 هزارگزی راه فرعی حسن آباد به بیجار واقع است ، کوهستانی و سردسیر است و <span class="h
چهارآخر سنگینلغتنامه دهخداچهارآخر سنگین . [ چ َ / چ ِ خ ُ رِ س َ ] (اِ مرکب ) چارآخر سنگین . کنایه از چهار حد جهان ؛ یعنی مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب است . (از برهان ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || چهارعنصر باشد. که خاک و آب و باد و آتش است . (ب
خواب سنگینلغتنامه دهخداخواب سنگین . [خوا / خا ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب گران .خواب عمیق . مقابل خواب سبک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خم سنگینلغتنامه دهخداخم سنگین . [ خ ُ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ای که از سنگ تراشیده اند : مشمس آن بود که انگور را یک هفته به آفتاب بنهند و باز بکوبند و به خمهای سنگین روغن داده اندر کنند. (از هدایةالمتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ).
زبان سنگینلغتنامه دهخدازبان سنگین . [زَ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان لکنت دار. (آنندراج ). زبان الکن . (غیاث اللغات ). کنایه از زبان الکن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 191) : شهرت دیوان ز تمکین سخنور میشودچون زبان سنگین ش