سنگ پرستوکلغتنامه دهخداسنگ پرستوک . [ س َ گ ِ پ َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالخطاطیف . گویند بچه اول او را چون بگیرند و شکم چاک کنند دو پاره ٔسنگ برآید، یکی یکرنگ و دیگری الوان هر یک را در پوست گوساله پیچند بیش از آنکه گرد و خاک بوی رسد بر بازو و یا بر گردن کسی که صرع داشته باشد بندند نافع ب
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
عورلغتنامه دهخداعور. (از ع ، ص ) برهنه . (غیاث اللغات ). لخت و برهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رت . روت . روخ . رود. عریان . غوشت . عری . تهک . مجرد : چون نکوشی که بپوشی شکم عورت دیگران را چه دهی خیره گریبانی . ناصرخسرو.از تو زاری نک
حجرالخطاطیفلغتنامه دهخداحجرالخطاطیف . [ ح َ ج َ رُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالخطاف . سنگ پرستوک . حجرالیرقان . داود ضریر انطاکی در تذکرة گوید: یتولد بسراندیب من ارض الهند فی قدرالانملة رخو الی الصفرة و البیاض و یسمی حجر الیرقان . و الخطاطیف یعتری فروخها الیرقان فتصفر فتذهب و تأتیها به فلایوجد عندنا
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 872 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املا
سنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب جاری، معادل حجم آبی که در ثانیه از قنات یا رودخانه جاری شود و مق
دانگ سنگلغتنامه دهخدادانگ سنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) دانگ وزنی است و یا یک ششم واحد وزنی است ، و دانگ سنگ ظاهراً یعنی سنگی و وزنه ای که دارای وزن دانگ باشد یا برای وزن دانگ بکار رود نظیر درم سنگ و جز آن : علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فل
رباط سنگلغتنامه دهخدارباط سنگ . [ رُ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 290 تن .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و خشکبار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به ترجمه سفرنامه مازن
درمسنگلغتنامه دهخدادرمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی در باب هفدهم از
دست سنگلغتنامه دهخدادست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .