سنگنلغتنامه دهخداسنگن . [ س َ گ ِ ] (ص نسبی ) مخفف سنگین : ترازوی همت روان میکنم سبک سنگن خسروان میکنم . نظامی .رجوع به سنگین شود.
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با
مراهقدیکشنری عربی به فارسینوجوان , بالغ , جوان , رشيد , اسيب , غصه , رنج , درد , اندوه , خشم , تنفر , سنين 31 الي 91سالگي , نوجوان (از ده تا 91 ساله)
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س َ ](ع اِ) سونش و سنگ و آهن و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). اجزای صغار است که در وقت سودن دو سنگ بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) زمینی که گیاه آن را خورده باشند. || همزاد و هم سن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تیز کرده از کارد و مانند آن . (منتهی الا
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سنة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین . منوچهری .بسته ٔ فرمان تو شهور و سنین است بنده ٔ فرمان تو زمین و زم
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س ُ ن َ ] (ع اِ مصغر) مصغر سنان که طرف سرتیز نیزه است . (آنندراج ) : منم آنکه چون نیزه بازی کنم برویت سنین و بنین از اجم .باقر کاشی (از آنندراج ).
حسنینلغتنامه دهخداحسنین . [ ح َ س َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حسن . || (اِخ ) حسن و حسین دو پسر علی بن ابیطالب از فاطمه دختر پیغمبر. سبطین . شبر و شبیر.
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س َ ](ع اِ) سونش و سنگ و آهن و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). اجزای صغار است که در وقت سودن دو سنگ بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) زمینی که گیاه آن را خورده باشند. || همزاد و هم سن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تیز کرده از کارد و مانند آن . (منتهی الا
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سنة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین . منوچهری .بسته ٔ فرمان تو شهور و سنین است بنده ٔ فرمان تو زمین و زم
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س ُ ن َ ] (ع اِ مصغر) مصغر سنان که طرف سرتیز نیزه است . (آنندراج ) : منم آنکه چون نیزه بازی کنم برویت سنین و بنین از اجم .باقر کاشی (از آنندراج ).