سواکلغتنامه دهخداسواک . [ س ُ ] (اِ) زردی باشد که بر روی غله زار نشیند و غله ضائع کند. (برهان ). زردی کشت . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ).
سواکلغتنامه دهخداسواک . [ س َ ] (ع مص ) مسواک کردن . (ناظم الاطباء). || بد رفتن از ناتوانی و نرم دست رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سواکلغتنامه دهخداسواک . [ س َ ] (مص ) رفتار نرم . (غیاث ). رفتار نرم و آهسته . (ناظم الاطباء). || برابر در این صورت مرکب از لفظ سَوا به معنی برابر است و کاف خطاب . (غیاث ).
سواکلغتنامه دهخداسواک . [ س ِ ] (ع اِ) چوب دندان مال . مسواک . (منتهی الارب ). مسواک است و آن چوبی باشد که در وقت نماز کردن و غیر آن بر درزدندانها مالند. (برهان ). مسواک . (غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، سُوُک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سواغلغتنامه دهخداسواغ . [ س َ ] (ع مص ) آسان به گلو فروشدن شراب . (ناظم الاطباء): سغت الشراب ؛ آسان به گلو فروبردم شراب را. (منتهی الارب ).
سواقلغتنامه دهخداسواق . [ س َوْ وا] (ع ص ) پست فروش . (دهار). این انتساب سویق است که پست فروش را میرساند. (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
سواقلغتنامه دهخداسواق . [ س ُوْ وا ] (ع ص ) درازساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شکوفه ٔ خرما وقتی که بمقدار یک شبر برآمده باشد. || هر گیاه که بر ساق روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سواکنلغتنامه دهخداسواکن . [ س َ ک ِ ] (اِخ ) جزیره ای به خلیج عربستان . (نخبة الدهر دمشقی ).شهر مشهوری است در ساحل بحرالحار که لنگرگاه است برای کشتی هائی که از جده می آیند. (از معجم البلدان ).
مساوکةلغتنامه دهخدامساوکة. [ م ُ وَ ک َ ] (ع مص )سواک . بد رفتن ستور از لاغری . (تاج المصادر بیهقی ).
استیاکلغتنامه دهخدااستیاک . [ اِ ] (ع مص ) سِواک . مسواک کردن . مسواک زدن . دندان مالیدن . یقال : استاک زیدٌ. (منتهی الارب ).
تشنکلغتنامه دهخداتشنک . [ ت َ ش َ ن َ ] (اِ) سواک النبی . ناعمه . ابوشوشه . قویسه . مریمیه . سلبیه . مریم گلی . و امروزباغبانهای ما سلبی گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دندان شویلغتنامه دهخدادندان شوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان شو. سواک . مسواک . دندان زدای . دندان سای . دندان شویه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود.
سواکنلغتنامه دهخداسواکن . [ س َ ک ِ ] (اِخ ) جزیره ای به خلیج عربستان . (نخبة الدهر دمشقی ).شهر مشهوری است در ساحل بحرالحار که لنگرگاه است برای کشتی هائی که از جده می آیند. (از معجم البلدان ).
مسواکلغتنامه دهخدامسواک . [ م ِس ْ ] (ع اِ) چوب دندان مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چوبی است از درخت اراک که بدان دندان را مالش دهند. (از اقرب الموارد). سواک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار). خَمط. چوب درخت مسواک .چوب اراکة. درخت مسواک . اِسحَل . بشامة. دندان خاره . چوج . دندان
صاحب السواکلغتنامه دهخداصاحب السواک . [ ح ِ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن مسعود خادم رسول (ص ) است ، چه وی سِواک رسول (ص ) داشتی . رجوع به ابن مسعود و عبداﷲبن مسعود شود.