شپوختنلغتنامه دهخداشپوختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شپیختن . اشپوختن .اشپیختن . (از فرهنگ فارسی معین ). دکه زدن و صدمه و آسیب رسانیدن باشد از روی قوت و قدرت . (از برهان ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا). پهلو به پهلو و دوش به دوش زدن . || افشانیدن . (برهان ). افشاندن بود و آن را شپیختن نیز خوانند. (ف
سپوختنلغتنامه دهخداسپوختن . [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] (مص ) (از: سپوخ ، سپوز + تن ، پسوند مصدری ) سپوزیدن . پهلوی «سپوختن » از «سپوج » ، پازند «سپوژ» (تأخیر، مهلت )، پازند «سپوختن » ، ارمنی «سپاژل » ، بتعویق انداختن . (حاشیه ٔ ب
سوختنلغتنامه دهخداسوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوجین » (سوختن )، بلوچی «سوکگ
سوختنلغتنامه دهخداسوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوجین » (سوختن )، بلوچی «سوکگ
سوختنفرهنگ فارسی عمید۱. آتش گرفتن چیزی؛ مشتعل شدن.۲. آسیب دیدن بدن از آتش، آب جوش، یا هر چیز سوزنده؛ سوزیدن.۳. (مصدر متعدی) آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن؛ سوزاندن.۴. تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت.۵. [مجاز] تباه شدن؛ از بین رفتن.۶. [مجاز] باختن در بازی.۷. ترحم کردن.
دل سوختنلغتنامه دهخدادل سوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : چو درویش بیند توانگر بنازدلش بیش سوزد به داغ نیاز. سعدی . || ترحم آوردن . رحم کردن . غمخواری کردن . مردمی نمودن . (از آنندراج ). متأثر شدن برای دیگری در
دماغ سوختنلغتنامه دهخدادماغ سوختن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) محنت بسیار کشیدن . (ناظم الاطباء) (غیاث ). دماغ پختن . کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن ، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج ) : به دود آتش ماخولیا د
خام سوختنلغتنامه دهخداخام سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آن پختن یا برشته شدنی که چیز را از درون ناپخته و نابرشته و از بیرون بر اثر سوختگی سیاه کرده است . رجوع به خام سوز شدن شود.
خانمان سوختنلغتنامه دهخداخانمان سوختن . [ ن ُ / ن ِ / ن ْ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را برباد دادن . خانمانی را برانداختن : بیم باشد که خانمان سوزی .سعدی (مفردات ).
چلیپا سوختنلغتنامه دهخداچلیپا سوختن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) سوختن خاج و صلیب . آتش زدن صلیب و خاج . || ظاهراً کنایه از مخالفت کردن با دین مسیح و اظهار دشمنی با ترسایان و مسیحیان : در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شوتا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر. <p class=