لغتنامه دهخدا
سوداء. [ س َ ] (ع اِ) میانه ٔ دل . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). || (ص ) زشت . (منتهی الارب ): کلمت فلانا فما رد علی سوداء لابیضاء؛ با فلان سخن گفتم و جواب مرا نداد نه زشت و نه نیک . (منتهی الارب ). || کهنه و پوسیده از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مؤنث اسود. (