خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزنیبرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سوزنی
لغتنامه دهخدا
سوزنی . [ زَ ] (اِخ ) شمس الدین تاج الشعرا محمدبن علی سمرقندی . وی در ابتدای جوانی برای تحصیل علم به بخارا رفت و مدتی بتعلیم پرداخت . و بقول عوفی بسبب تعلق خاطر بشاگرد سوزنگری به آموختن آن صنعت مشغول شد. سوزنی معاصر ارسلان خان محمد از آل افراسیاب و س...
-
سوزنی
لغتنامه دهخدا
سوزنی . [ زَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از بساط و گستردنی که اقسام از ابریشم و ریسمان در آن دوزند. (آنندراج ). پارچه های گل دوزی شده را با جامه ای که با بخیه ٔ نکنده دوخته باشند. (از دیوان البسه ٔ نظام قاری ). || مسند کوچک . || صدر مجلس و محل جلوس مردمان ب...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) بلگ . پلک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پلک شود.- برگ چشم ؛ مژه ٔ چشم که به عربی جفن خوانند. (آنندراج ). بلگ چشم . (ناظم الاطباء).
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب ِ ] (اِخ ) آلبان . (1885 - 1936 م .) آهنگ ساز اتریشی ، شاگرد آ. شونبرگ و از پیروان او. طرفدار آتونالیته (دستگاه جدید تحریر نتهای موسیقی که تابع قوانین تن نیست )، مصنف اپرای وتزک .(از فرهنگ فارسی معین ) (از دایرة المعارف فارسی ).
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 178 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
کاج سوزنی
لغتنامه دهخدا
کاج سوزنی . [ ج ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی کاج .
-
خاک برگ
لغتنامه دهخدا
خاک برگ . [ ک ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاک که از برگهای پوسیده کنند کود و رشوه را.
-
خاکه برگ
لغتنامه دهخدا
خاکه برگ . [ ک َ / ک ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برگهای ریز و پوسیده که کود و رشوه را بکار آید.
-
خوش برگ
لغتنامه دهخدا
خوش برگ . [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از صاحب ثروت و باسامان . (آنندراج ) : نخواهم دل از او خوش برگ گرددکه مفلس زود شادی مرگ گردد.زلالی (از آنندراج ).
-
برگ رزان
لغتنامه دهخدا
برگ رزان . [ ب َ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برگ مو : بجملگی همه زاسبان درآمدند به خاک بسان برگ رزان از نهیب باد خزان . قطران .وز چرخ ستارگان فروریزدچون برگ رزان ز باد آبانی .ناصرخسرو.
-
برگ زدن
لغتنامه دهخدا
برگ زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افزودن ورقی به قصد نیرنگ و خدعه بر اوراق بازی . || حقه زدن . سر کسی را کلاه گذاشتن . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به ترکیب برگ زدن ذیل برگ شود.
-
برگ سبز
لغتنامه دهخدا
برگ سبز. [ ب َ گ ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ورق سبزرنگ . || کنایه از چیز بسیار کم مقدار و تحفه ٔ درویش که به توقع زر و سیم پیش اغنیا گذارند. (غیاث ). کنایه از چیز بسیار کم بها. (آنندراج ). برگ سبزی که درویشان نیاز می کنند. (ناظم الاطباء). ورق سب...
-
برگ عطر
لغتنامه دهخدا
برگ عطر. [ ب َ گ ِ ع ِ / ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انیسون بری ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). گل عطر. عطر. عطری . رجوع به انیسون شود.
-
برگ قجی
لغتنامه دهخدا
برگ قجی . [ ب َ گ ِ ق ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی از رستنیها باشد با طعم تند : ترتیزه تیز و برگ قجی تیز و سرکه تیزبریان ستیزه چندکنی با چنین سه تیز؟بسحاق اطعمه .