سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
خشککن خلأvaccum dryer, sous vide (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانخشککنی که مواد غذایی را تحت فشار کمتر از اتمسفر و در دمای پایین خشک میکند
ترمیم اضطراریsos repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ترمیم در زمانی که میزان آسیب دِنا براثر عوامل جهشزا، مانند پرتو فرابنفش و مواد شیمیایی، بسیار شدید است متـ . ترمیم خطاآمیز error-prone repair
مدل سفرگزینیmode choice model, modal choice modelواژههای مصوب فرهنگستانمدلی برای پیشبینی سهم هریک از شیوههای حملونقل موجود از تعداد کل نفرسفرها
شاخص سوز بادwind-chill indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی برای تعیین خطر سرد شدن سریع بدن براثر باد در هوای سرد که سبب کاهش دمای بدن میشود
عامل سوز بادwind-chill factorواژههای مصوب فرهنگستانمعیاری برحسب وات بر مترمربع برای بیان آهنگ سرد شدن اجسام گرمِ درمعرضباد تا رسیدن به دمای محیط
انفجاردیکشنری عربی به فارسیوزش , سوز , باد , دم , جريان هوايا بخار , صداي شيپور , بادزدگي , انفجار , صداي انفجار , صداي ترکيدن , ترکاندن , سوزاندن , قطاري , پشت سر هم , جوش , فوران , بيرون ريزي , سروصدا , هياهو , غرش , فحاشي , تهديد
پی سوزلغتنامه دهخداپی سوز. (نف مرکب ) سوزنده ٔ پی (پیه ). || (اِ مرکب ) پیه سوز.چراغی که در آن چربی (پیه ) و فتیله بکار برند. قسمی چراغ . جنسی از شمع که در آن پیه سوزند : عدوی تو پیوسته دلسوز بادچو پی سوز اندر دلش سوز باد. (از شرفنامه ).
گوهردارلغتنامه دهخداگوهردار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) دارای گوهر. دارای جواهر : خوش می روی در جان من ، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ، ای بحر گوهردار من . مولوی (کلیات شمس ). || دارای ن
گوهربارلغتنامه دهخداگوهربار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ گوهر. نثارکننده ٔ گوهر : و آتش او گلی است گوهرباردر برابر گل است و در بر خار. نظامی . || بخشنده ٔ گوهر. (از بهار عجم ) (آنندراج ). که
سوزلغتنامه دهخداسوز. (نف مرخم ) سوزنده . || (اِمص ) سوزش . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : عجب نیست از سوز من گربباغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ . بهرامی .پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سرشفقت و سوز گویند. (تاریخ بیهقی ).ا
سوزفرهنگ فارسی عمید۱. باد بسیارسرد.۲. [مجاز] غم بسیار.۳. (بن مضارعِ سوختن) = سوختن۴. سوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانسوز، جهانسوز، خانمانسوز، دلسوز.۵. (اسم مصدر) سوزش.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اشتعال.۷. [قدیمی] آتش.⟨ سوزوساز: [مجاز] صبر و بردباری در برابر ناکامیها و مص
دانسوزلغتنامه دهخدادانسوز.[ سُز ] (فرانسوی ، ص ، اِ) رقاصه . زن دوستدار رقص . زنی که رقاصی پیشه دارد.
دانه سوزلغتنامه دهخدادانه سوز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ دانه . که دانه سوزد. که بسوزاند دانه را و نابود کند : تا تو درین مزرعه ٔ دانه سوزتشنه و بی آب چه آری بروز.نظامی .
غم سوزلغتنامه دهخداغم سوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) آن که یا آنچه غم و اندوه را ببرد. غمزدا : گرچه غم سوز و غصه کاه است او [ شراب ]زو مخور کآب زیرکاه است او.اوحدی .
درمان سوزلغتنامه دهخدادرمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
دشمن سوزلغتنامه دهخدادشمن سوز. [ دُ م َ] (نف مرکب ) دشمن سوزنده . سوزنده ٔ خصم : او به دندان و چنگ دشمن سوزبازوی آهنین من شب و روز.نظامی .