سوستانلغتنامه دهخداسوستان . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 226 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ بادین آباد. محصول آنجا غلات ، توتون ،حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی
شایستنلغتنامه دهخداشایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب سازد و گاه بصورت فعل تام بم
شایستنفرهنگ فارسی عمیدسزاوار بودن؛ لایق و مناسب بودن؛ درخور بودن: ◻︎ بهجای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو: ۳۷۳)، ◻︎ گر دستهٴ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲: ۴۴۹)، ◻︎ نشاید خون سعدی بیسبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲: ۴۴۲).
گاسکونیلغتنامه دهخداگاسکونی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) در تقسیمات کشوری سابق فرانسه ، یکی از خطه های جنوب غربی بشمار میرفت ، از طرف مغرب با خلیج گاسکنی متشکل از اقیانوس اطلس از جانب جنوب با رشته ٔ کوههای پیرنه یعنی با مرزهای اسپانیول و نیز با خطه ٔ به آرن ، و از سوی مشرق به دو خطه ٔ فوا و لانکدوک ،