ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
جان در سر سودا کردنلغتنامه دهخداجان در سر سودا کردن . [ دَ س َ رِ س َ / سُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان را بهوای نفس از دست دادن . جان را در معامله ای باختن . جان را بخاطر چیزی فدا کردن : گویند مکن سعدی جان در سر این سوداگر جان برود شاید من زنده
هاکینلغتنامه دهخداهاکین . (اِخ ) هاکن . نام چند تن از سلاطین نروژ است و معروفترین آنها عبارتند از:هاکین اول 936 م . 958 م . هاکین ششم 1247 م . <p class="a
سرسبزیلغتنامه دهخداسرسبزی . [س َ س َ ] (حامص مرکب ) کنایه از حیات و زندگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). تازگی . طراوت . خرمی : هرچند چشم زخمی چنین افتاد به سرسبزی و اقبال و بقای خداوند همه در توان یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558).رونق ح
برخیزیدنلغتنامه دهخدابرخیزیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . برپا ایستادن . بپا خاستن . قائم شدن : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا می نشینی . نظامی .هوای دل رهش میزد که برخیزگل خود را بدین شکر برآمیز. <p class="author
سودالغتنامه دهخداسودا. [ س َ ] (ع ص ) سیاه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- سودا بر سر زدن ؛ مرادف زیر کردن سیاهی . (آنندراج ) : نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم . صائب
سَرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ّه، مغز، جمجمه، مخ، مخچه پوست سر، پیشانی، جبین بالاخانه گردن تارک، زلف، مو، فَرق ملاج، ملاز هیپوتالاموس، هیپوفیز دِماغ، شعور
سَرگویش خلخالاَسکِستانی: sar/ kalla دِروی: sar/ kalla شالی: sar/ kalla کَجَلی: sar/ kalla کَرنَقی: sar کَرینی: sar کُلوری: sar/ kalla گیلَوانی: sar لِردی: sar/ kalla
جُون بِه سَرگویش دزفولیشخص در حال احتزار و جان کندن که مدتها در همان حال بماند نه به زندگی بر گردد و نه بمیرد