سُرخک (سُرخچه)گویش خلخالاَسکِستانی: serəj دِروی: serəj شالی: sərəj کَجَلی: namarneg کَرنَقی: sohorəj کَرینی: sührəj کُلوری: serəj گیلَوانی: serəj لِردی: söyrəj
سُرخک (سُرخچه)گویش کرمانشاهکلهری: süyare:ža/ süyare:nǰa گورانی: süyare:nǰa سنجابی: süyare:nǰa کولیایی: süyare:nǰa زنگنهای: süyare:nǰa جلالوندی: süyare:nǰa زولهای: süyare:nǰa کاکاوندی: süyare:nǰa هوزمانوندی: süyare:nǰa
سرخکلغتنامه دهخداسرخک . [ س ُ خ َ ](ص مصغر) مصغر سرخ است . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) ال . کُرنوس . (گیاه شناسی ثابتی از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام رستنیی باشد دوایی و آن را سرخ مرد گویند و به عربی حمیرا گویند. (برهان ) (آنندراج ). || نام بیماریی است . رجوع به سرخجه شود. || نام
سرخکلغتنامه دهخداسرخک .[ س ُ خ َ ] (اِخ ) از کوهستانات جلگه ٔ لار از توابع لاریجان نزدیک تهران و دارای معدن زغال سنگ است . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو شود.
سرخکفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیر ویروسی که عوارض آن سرفه، عطسه، آبریزش و ظهور دانههای قرمز روی پوست است و گاه سبب ذاتالریه میشود.
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.