سپاهانلغتنامه دهخداسپاهان .[ س ِ ] (اِخ ) صفاهان . اصفهان . اصفاهان : کنون سوی راه سپاهان شویدوزین لشکر خویش پنهان شوید. فردوسی .سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان برشد بهوا همچو یکی مرغ هوایی . منوچهری .<
سپاهانفرهنگ فارسی عمیدآوازی در دستگاه همایون؛ اصفهان: ◻︎ نه چنان راست نهادی تو سپاهان و عراق / که کس از راهزنان ناله کند جز طنبور (سلمان ساوجی: لغتنامه: سپاهان).
عرضگاهفرهنگ فارسی عمید۱. جای عرض و نمایش دادن چیزی.۲. میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان؛ جای گرد آمدن سپاهیان.