سپرخیلغتنامه دهخداسپرخی . [ س ِ پ َ ] (حامص ) خرمی . (صحاح الفرس ) : با ماه سمرقند کن آئین سپرخی رامشگر خوب آور با نغمه ٔ چون قند. عماره ٔ مروزی (از رودکی سعید نفیسی ).رجوع به سپرخی شود.
سرخیلغتنامه دهخداسرخی . [ س ُ ] (حامص ) ترجمه ٔ حُمْرة. (از آنندراج ). سرخ بودن . رنگ سرخ داشتن : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش او خود سپید. رودکی .چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. <p clas
سرخیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] سرخی، گداختگی، التهاب چیز قرمز: چغندر، لبو، آلبالو، گوجهفرنگی، یاقوت، عقیق، آتش، لُنگ سرخک، سرخجه، بیماری پوستی آدم سرخپوست
سپرجیلغتنامه دهخداسپرجی . [ س ِ پ َ ] (حامص ) خرمی . (لغت فرس اسدی ) : با ماه سمرقند کن آئین سپرجی رامشگر خوب آور با نغمه ٔ چون قند. عماره ٔ مروزی (از لغت فرس اسدی ).رجوع به سپرخی شود.