سپرنلغتنامه دهخداسپرن . [ س ُ رُ ] (اِخ ) به آلمانی ادنبورگ گویند. شهری است از مجارستان ، هم مرز اتریش و دارای 42000 تن جمعیت است . دارای کاغذسازی ، پشم ، قالی بافی ، کارخانه ٔ تصفیه ٔ قند است ، و محل تقطیر عرق دارد.
سرگینغلتان (سرگینگردان)گویش کرمانشاهکلهری: gâzu:l̆ek گورانی: gâzu:l̆ek سنجابی: gâzu:l̆ek کولیایی: gâzu:l̆ek زنگنهای: gâzu:l̆ek جلالوندی: gâzu:l̆ek زولهای: gâzu:l̆ek کاکاوندی: gâzu:l̆ek هوزمانوندی: gâzu:l̆ek
شرنلغتنامه دهخداشرن . [ ش َ] (ع مص ) ترکیدن و کفتیدن سنگ . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکاف و کفتگی در سنگ . (ناظم الاطباء).
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را ح
سپرنگلغتنامه دهخداسپرنگ . [ س ِ رَ ] (اِخ ) مخفف اسپرنگ است : میرفت و همی آمد بر من بگه صبح چون پیک سبک از سپرنگی بسمرقند. سوزنی (از آنندراج ).رجوع به اسپرنگ شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از
سپرنگلغتنامه دهخداسپرنگ . [ س ِ رَ ] (اِخ ) مخفف اسپرنگ است : میرفت و همی آمد بر من بگه صبح چون پیک سبک از سپرنگی بسمرقند. سوزنی (از آنندراج ).رجوع به اسپرنگ شود.