سپیددیولغتنامه دهخداسپیددیو. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) دیو سپید. (آنندراج ). دیوی که رستم بمازندران او را کشت : و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید
شدیدادیکشنری فارسی به انگلیسیabysmally, deathly, desperately, excruciatingly, hotly, intensively, roundly, seriously, severely, sorely, strictly, stringently, vigorously, wickedly
سَدِيداًفرهنگ واژگان قرآنمحکم و استوار وبا صلابت (از ماده سداد است ، که به معناي اصابت رأي ، و داشتن رشاد است ، و بنابر اين ، قول سديد ، عبارت است از کلامي که هم مطابق با واقع باشد ، و هم لغو نباشد ، و يا اگر فايده دارد ، فايدهاش چون سخنچيني و امثال آن ، غير مشروع نباشد . پس بر مؤمن لازم است که به راستي آنچه ميگويد مطمئن با
سپیدیولغتنامه دهخداسپیدیو. [ س ِ وْ ] (اِخ ) (از: سپی ، سپید + دیو) دیو سپید است و قاعده ٔ فارسیان است که چون دو حرف از یک جنس بیکدیگر برسند یکی را حذف کنند. (آنندراج ). دیو سفید است که رستم در مازندرانش کشت چه سپی بمعنی سفید است . (برهان ) : سپیدیو از تو هلاک آمده <