شقانلغتنامه دهخداشقان . [ ش َق ْ قا ] (اِخ ) نام کوهی در حدود جاجرم خراسان و در آن کوه شکافیست از آنجا آبی بمقدار دو آسیاگردان بیرون میریزد و وجه تسمیه ٔ آن بدان سبب است ، و در آن غاری است که هر که سر در آنجا برد از عفونت ابخره رنجور شود. (از نزهةالقلوب ج 3 ص
شقانلغتنامه دهخداشقان . [ ش ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. سکنه ٔ آن 1370 تن . آب از چشمه و قنات است . محصول عمده غلات و میوه . راه ماشین رو دارد. دبستان و 40 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
شقانلغتنامه دهخداشقان . [ ش ُ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در شمال باختری اسفراین . موقع طبیعی کوهستانی معتدل . آب مزروعی بیشتر آبادی از چشمه سار و رودخانه ٔ محلی است . محصول عمده ٔ آن غلات آبی و دیمی و انواع میوه و انگور است . دارای
زاویۀ سکان افقیelevator angleواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ بین وتر سکان افقی و دُم افقی یا محور طولی هواگَرد
سکان افقی فاقدارnotched elevatorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سکان افقی دارای بریدگی در لبۀ فرار برای حرکت دادن سکان عمودی
دستهفرمانcontrol stickواژههای مصوب فرهنگستاناهرمی که خلبان بهکمک آن شهپرها و سکان افقی را به حرکت درمیآورد
سکان عمودیـ افقیruddervatorواژههای مصوب فرهنگستانسطحی متحرک از دُم هفتی که وظیفۀ سکان عمودی و سکان افقی را همزمان انجام میدهد
چرخ فرمانcontrol wheelواژههای مصوب فرهنگستانفرمانی دستی در اتاقک خلبان که با آن میتوان سکان افقی و شهپرها را حرکت داد و هواپیما را هدایت کرد
تمامسکانافقیfull elevatorواژههای مصوب فرهنگستانحرکتی که در آن زاویۀ سکان افقی با فرمان خلبان یا سامانۀ مراقبت پرواز تا آخرین حد خود تغییر میکند
شهپرسکانruddervonواژههای مصوب فرهنگستانسطحی در لبۀ فرار بال که نقش سکان عمودی و سکان افقی و شهپر را در هواپیماهای بدون دُم ایفا میکند
سکانلغتنامه دهخداسکان . [ ] (اِخ ) ابن طغشاده از شاهان بخارا که پس از طغشاده به پادشاهی رسید و مدت هفت سال سلطنت کرد و وی نیز در غوغایی کشته شد. (از رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223).
سکانلغتنامه دهخداسکان . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه ، دارای 132 تن سکنه است . آب آن از دره سرکانی و محصول آن غلات و توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سکانلغتنامه دهخداسکان . [ س َ ] (اِخ ) سگزی . سگزیان : بفرمود ما را یل اسفندیارچنین با سکان ساختن کارزار. فردوسی .و لقبش [ بهرام ثالث ] سکان شاه و سکان نام سیستان است .(مجمل التواریخ والقصص ).
سکانلغتنامه دهخداسکان . [ س ُک ْ کا ] (ع اِ) آلتی چوبی یا فلزی که در یکی از دو انتهای کشتی تعبیه کنند و با حرکت آن جهت حرکت کشتی را تغییر دهند. ج ، سکانات . || در دم هواپیما دو پیکان است که از فلز ساخته می شود. سکان عمودی ،سکان افقی و هر یک شامل دو قسمت است : ثابت و متحرک و با آن جهت حرکت هوا
حسکانلغتنامه دهخداحسکان . [ ح َ ] (اِخ ) از اولاد گروه نیشابوریان است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس گوید: حسکان ، کسحبان ، فی نسب جماعة نیسابوریین من المحدثین ، نقله الحافظ.
پوسکانلغتنامه دهخداپوسکان . (اِخ ) دهی از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون . در 48 هزارگزی خاور کنار تخته و دامنه ٔ جنوبی کوه سلب . کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی ، دارای 83 تن سکنه ، فارسی زبان .آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلا
سکانلغتنامه دهخداسکان . [ ] (اِخ ) ابن طغشاده از شاهان بخارا که پس از طغشاده به پادشاهی رسید و مدت هفت سال سلطنت کرد و وی نیز در غوغایی کشته شد. (از رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223).