شقوقلغتنامه دهخداشقوق . [ ش ُ ] (اِخ ) از آبهای ضبة است در سرزمین یمامه . (از معجم البلدان ) : بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیده اند.خاقانی .
شقوقلغتنامه دهخداشقوق . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَق ّ. گویند: بید فلان شقوق و برجله شقوق ؛ یعنی در دست و پای فلان ترکها میباشد، لاتقل شقاق . (ناظم الاطباء). ج ِ شق ، به معنی کفتگی و شکاف . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکاف دست و پای مردم . (مهذب الاسماء).
شقوقلغتنامه دهخداشقوق . [ ش ُ ] (ع مص ) دندان شتر برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). دندان شتر برآمدن ، آن لغتی است از شقاء. || دندان بچه برآمدن . || برآمدن صبح . (از اقرب الموارد). و رجوع به شقاء شود.
شکوکلغتنامه دهخداشکوک . [ ] (ص ) عفص . گس . گلوگیر. سلوک . (یادداشت مؤلف ) : سیب ترش اندرسردی به اول درجه دوم است سیب شکوک خشک بود و معده را سره باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرچه پوست دهان را میساید در وی اثر کند هرگاه چیزی بساید که از بسودن آن آسانی یابد داند که شیری
شکوکلغتنامه دهخداشکوک . [ ش َ ] (ع ص ) ماده شتر بسیارموی که فربهی و لاغری آن پیدا نبود. یا آن که پیه کوهان آن معلوم نباشد. ج ، شُک ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتر که کوهانش پیدا نبود تا فربه هست یا نه . (از مهذب الاسماء).
عفصلغتنامه دهخداعفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات ). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الجواهر). طعم زمخت که زبان را
نامسکوکلغتنامه دهخدانامسکوک . [ م َ ] (ص مرکب ) ضرب ناشده .زده نشده . زر و سیمی که به صورت سکه درنیامده است .
مسکوکلغتنامه دهخدامسکوک . [ م َ ] (ع ص ) سکه زده شده . (آنندراج ). سکه زده . مضروب (زر یا سیم ): زر مسکوک . فضه ٔ مسکوک . سیم مسکوک : معیرالممالک یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده ، عباسی را شش دانگ مسکوک ... نموده . (تذکرة الملوک ص 23).