سیجانلغتنامه دهخداسیجان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران . دارای 359 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، سیب ، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی است . امامزاده ای در قله ٔ ارتفاعات دارد. (از فرهنگ جغرافیائ
سجانلغتنامه دهخداسجان . [ س َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) زندان بان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). صاحب السجن . (اقرب الموارد). دوستاق بان . دژخیم .
سختجانفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیرزی، جانسخت، مقاوم، گرانجان، سگجان ۲. پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور ۳. سنگدل، بیرحم، بیعاطفه ۴. پوستکلفت ۵. بیرحم، سنگدل ۶. خسیس، ممسک
سگ دللغتنامه دهخداسگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیراغم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجان
غبارلغتنامه دهخداغبار. [ غ ُ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ). رَنْد. (لغت محلی شوشتر). تم . مؤلف آنندراج آرد: بمعنی گرد، و مهتاب از تشبیهات اوست و بالفظ ریختن و زدن و نشستن و خواستن و گرفتن و افشاندن و رفتن و شستن و زدودن و ستردن و داشتن و برباد دادن و بلند شدن و شکستن مستعمل و پسین استعاره به
زانولغتنامه دهخدازانو. (اِ) ترجمه ٔ رکبه . (آنندراج ). محل اتصال ساق و ران پا. در پهلوی : زانوک ، در اوستا: ژنو و درسنسکریت : جانو بوده است . (فرهنگ نظام ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرد: زانو به ضم سوم ، پهلوی : زانوک از ایرانی باستان : زنوکه ، هندی باستان : جانو ، در اوستا: زانو برخلا