لغتنامه دهخدا
شباب . [ ش َ ] (ع مص ، اِمص ) جوانی . (از اقرب الموارد). جوانی و آن از سی تا چهل است : شب الغلام شباباً؛ جوان گردید کودک . (از منتهی الارب ). جوانی باشد که در مقابل پیری است . (برهان قاطع) : همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان همیشه تا نبود خوشتر