سینه تابلغتنامه دهخداسینه تاب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) چیزی که سینه را گرم کند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو آب خضر سیه پوش شد محیط شراب ز بس که سوخت درین دشت سینه تاب نفس .صائب (از آنندراج
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
بلند شدنلغتنامه دهخدابلند شدن . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افراخته شدن (شمشیر). (ناظم الاطباء). || افراخته شدن (بنا و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع شدن . (آنندراج ). بالا گرفتن . اِحزِئلال . ارتفاع . ارتقاء. استشزار. استعلاء. اًسنام . اشتراف . اشراف . اعتلاء. اًناقة. تبارک . تعالی . خَب
دشتلغتنامه دهخدادشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافیایی ، زمین همواریست که بهی
جگرلغتنامه دهخداجگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین خون است و کیلوس در جگر خو
سینهلغتنامه دهخداسینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) معروف است و به عربی صدر گویندش . (برهان ).صدر. (آنندراج ). بر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاف ، لطیف ، روشن ، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه ٔ بلور، پرنیان ، یاسمن ، یاسمن برگ ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه ٔ ع
سینهفرهنگ فارسی عمید۱. استخوانبندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریهها قرار دارد.۲. [مجاز] پستان.۳. [مجاز] ریه.۴. [مجاز] بخش جلو هرچیز.⟨ سینه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. پیش انداختن و به جلو راندن؛ در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به
دسینهلغتنامه دهخدادسینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) دسین . خُم باشد اعم از خم سرکه و غیره . (برهان ) (از جهانگیری ). و رجوع به دسین شود.
دوسینهلغتنامه دهخدادوسینه . [ دُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه . 150 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5<
حریرسینهلغتنامه دهخداحریرسینه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه سینه و بری به نرمی حریر دارد. نرم سینه . (شرفنامه ٔ منیری ) : صعب تغابنی بود حور حریرسینه رالاف زنی خارپشت از صفت سمن بری .خاقانی .
پهن سینهلغتنامه دهخداپهن سینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای سینه ٔ گشاده و فراخ . دارای صدری عریض .
پیاسینهلغتنامه دهخداپیاسینه . [ ن َ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در ایالت ینی سئی ، واقع در جهت شرقی از سیبری و از دریاچه ای بهمین اسم و نیز از برکه های کوچک دیگر سرچشمه میگیرد و گاهی بسوی مشرق و زمانی بسمت مغرب متمایل میشود و سپس بطرف شمال روان میگردد و دو رود دودپیتا و آگاپه را با خود همراه می سازد