سینه سپر کردنلغتنامه دهخداسینه سپر کردن . [ ن َ / ن ِ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ثابت قدم بودن در صف جنگ و از جا نرفتن . (آنندراج ). برای مقابله آماده شدن : چو غنچه سینه سپر میکنیم وخندانیم در آن مصاف که صد زخم هست و مرهم نیست .<p
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
خاک تودهلغتنامه دهخداخاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند
تشبیهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) مشبه، ۲) مشبهٌبه، ۳) وجه شبه، و ۴) ادات تشبیه.⟨ تشبیه بالکنایه: (ادبی) تشبیهی که در آن، ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌبه را
کیسهلغتنامه دهخداکیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج ). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که د
سینهلغتنامه دهخداسینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) معروف است و به عربی صدر گویندش . (برهان ).صدر. (آنندراج ). بر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاف ، لطیف ، روشن ، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه ٔ بلور، پرنیان ، یاسمن ، یاسمن برگ ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه ٔ ع
سینهفرهنگ فارسی عمید۱. استخوانبندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریهها قرار دارد.۲. [مجاز] پستان.۳. [مجاز] ریه.۴. [مجاز] بخش جلو هرچیز.⟨ سینه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. پیش انداختن و به جلو راندن؛ در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به
دسینهلغتنامه دهخدادسینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) دسین . خُم باشد اعم از خم سرکه و غیره . (برهان ) (از جهانگیری ). و رجوع به دسین شود.
دوسینهلغتنامه دهخدادوسینه . [ دُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه . 150 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5<
حریرسینهلغتنامه دهخداحریرسینه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه سینه و بری به نرمی حریر دارد. نرم سینه . (شرفنامه ٔ منیری ) : صعب تغابنی بود حور حریرسینه رالاف زنی خارپشت از صفت سمن بری .خاقانی .
پهن سینهلغتنامه دهخداپهن سینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای سینه ٔ گشاده و فراخ . دارای صدری عریض .
پیاسینهلغتنامه دهخداپیاسینه . [ ن َ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در ایالت ینی سئی ، واقع در جهت شرقی از سیبری و از دریاچه ای بهمین اسم و نیز از برکه های کوچک دیگر سرچشمه میگیرد و گاهی بسوی مشرق و زمانی بسمت مغرب متمایل میشود و سپس بطرف شمال روان میگردد و دو رود دودپیتا و آگاپه را با خود همراه می سازد