سینیزلغتنامه دهخداسینیز. (اِخ ) شهری است از ناحیت پارس بر کران دریا با نعمت بسیار و هوای درست و همه ٔ جامه های سینیزی از آنجا برند وبُشهَر میان سینیز و ارکان واقع است . (از حدود العالم ) . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 14، 149</spa
سِنج چینیChinese cymbals/ Chinese cymbal, china cymbals/ china cymbalواژههای مصوب فرهنگستانسِنجی در اقسام بسیار متنوع که معمولترین آن دارای انحنایی نرم در لبه و در خلاف جهت تحدب اصلی است
کژآهنگی سینوسیsinus arrhythmiaواژههای مصوب فرهنگستانتغییر چرخهای طبیعی در میزان ضربان قلب ناشی از رسیدن تکانههای واجی به گرۀ سینوسی ـ دهلیزی
چغانۀ تُرکیTurkish crescent, bell tree, bell tower, Turkish jingle, Chinese pavillon, jingling Johnny, Schnellbaum, Chinese hat, chapeau chinois (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانسازی به شکل چوبدستی بلندی که زنگها و زنگولههایی به آن آویخته است
کاوکsinusواژههای مصوب فرهنگستانحفرۀ هوایی داخل برخی از استخوانها ازجمله استخوان صورت و جمجمه متـ . سینوس 2
سینیزیلغتنامه دهخداسینیزی . (ص نسبی ) منسوب به سینیز که دهی است بفارس . رجوع به ص 149 و 150 فارسنامه ٔ ابن البلخی ، منتهی الارب و سینیز شود.
علی سینیزیلغتنامه دهخداعلی سینیزی . [ ع َ ی ِ سی ] (اِخ ) ابن معلی بزار سینیزی . محدث بود. رجوع به علی (ابن معلی ...) شود.
بشهرلغتنامه دهخدابشهر. [ ب ُ ش َ ] (اِخ ) شهرکی است خرم بناحیت پارس میان سینیز و ارکان . (حدود العالم ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ ] (اِخ ) ابن معلی بزاز. وی محدث و از مردم سینیز(دهی به فارس ) بود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم سی نیزی مقری از مردم سینیز قریه ای بفارس از قراء ساحلیه نزدیک جنابه .
خورشیدلغتنامه دهخداخورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) شهرکیست در سواحل فارس و در کنار خلیجی که نزدیک به یک فرسخ با دریا فاصله دارد و کشتیها بدانجارفت و آمد میکنند و بازار بین سینیز و سیراف است .
ماهی روبانلغتنامه دهخداماهی روبان . (اِخ ) شهری است از ناحیت پارس اندر میان آب نهاده چون جزیره ای ، جائی خرم است و بارگاه همه ٔ پارس است . (حدود العالم ). در سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 120 و 121 مهروبان و در نزهةالقلوب چ گای
سینیزیلغتنامه دهخداسینیزی . (ص نسبی ) منسوب به سینیز که دهی است بفارس . رجوع به ص 149 و 150 فارسنامه ٔ ابن البلخی ، منتهی الارب و سینیز شود.