شاخص مذابmelt flow index, melt index, melt flow rateواژههای مصوب فرهنگستانمقدار بسپاری که در دمایی مشخص و با پیستونی تحت نیرویی معین از میان یک دای (die) استوانهای معیار در مدتزمانی معلوم به بیرون رانده میشود اختـ . شام MFI
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
مذابسنجmelt indexerواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای سنجش شاخص مذاب شامل دو استوانۀ قائم و هممرکز که درون استوانۀ داخلی یک پیستون حرکت میکنند و در آن استوانۀ دوم، که پوستۀ استوانۀ اول است، تنظیمکنندۀ گرماست
آهنگ شارش نسبیflow rate ratio, FRRواژههای مصوب فرهنگستاننسبت دو شاخص مذاب که از تقسیم آهنگ شارش مادهای مشخص تحت یک بارِ سنگین در دستگاه مذابسنج به آهنگ شارش همان ماده تحت یک بارِ سبک به دست میآید متـ . شارندگی نسبی
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
متشاخصلغتنامه دهخدامتشاخص . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) کار مختلف و متفاوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مختلف و متفاوت و جدا و ممتاز. (ناظم الاطباء).
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
خودروِ شاخصfloating carواژههای مصوب فرهنگستانوسیلۀ نقلیهای که با سرعت میانگینِ تردد در طول جاده حرکت میکند بهطوریکه شمار خودروهایی که از آن سبقت میگیرند برابر باشد با شمار خودروهایی که از آنها سبقت میگیرد
دورۀ موج شاخصsignificant wave periodواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ تناوب موج شاخص در مجموعهای از امواج معین